بی بند و باری . . .

ساخت وبلاگ

خیلی اوقات هست که به تو اصلا خوش نمی گذرد اما دائمابرای خوش گذشتن به بقیه کاری باید ؛ و می کنی !

خیلی اوقات هست که لذتی نمی بری ، برای لذت های دیگری و دیگران اما گویا تلاش می کنی . . .

خیلی اوقات هست که انگار تمام می شود دنیا درست در نقطه ی آغازین اش برای تو . . . 

در نقطه ای که انگار باید سن امید و آرزوهات باشد .

خیلی اوقات هست که خوب می فهمی و خوب تر حس می کنی که خوراک و نوشاک و پوشاک  ؛ اندازه ای که به دیگران لذت می بخشد ؛ هیچ برای تو آن چنان نیست . 

خیلی اوقات هست که می فهمی انتظارت برای آن خبری که قرار است خوشحال ات کند بیجاست . . . خبری در راه نیست و خوشی گویا در بطن این عالم نهاده نشده . . .

خیلی اوقات هست که نگاه به غروب ؛ تماشای دریای متلاطم ؛ زیر باران قدم برداشتن ، نیوشیدن یک موسیقی جانانه ، پوک عمیقی به سیگاری در وقت خوبی ؛ و خواندن جمله ای در کتابی چون جام می ؛ مست ات می کند . . . و هیج چیز از جنس ماده این چنین نیست برایت .

خیلی اوقات هست که فردا بیاید و نیاید ، امروز برود و بماند ، هفته های بعد و سال بعد در راه باشند و نباشند برایت تفاوتی آشکارا نمی کند . . .

آنگاه که اینچنین حالاتی به آدمی دست داد ، بی شک آماده ی مرگ است . . .

مرگ ؛ یعنی جدا شدن علاقه از خاک ؛ نه جدا شدن روح از آن . . .

کسی می گفت که دایی ای داشتم ، وقت احتضار ، پسرش آمد و در گوشش گفت :

" بابا ! دکترها می گویند داری می روی . . . تمام است ! اشهدت را بخوان . . . من می خوانم با من بگو !

اشهد ان لااله الا الله و اشهد . . . "

. . . پدر با ته مانده ی توان دستان اش ، دست پسر را می گیرد و می گوید :

" نه ! بیخود گفته اند ! من اینهمه مال و منال دارم بفروش مرا ببر به خارج از ایران و درمانم کن ! ( فریاد بی رمق می زد که : ) من باید بمانم م م م م م "

و میم ته مانده ی بمانم اش به میم ابتدای مرگ وصل شد !

چنین است که مرگ نه جدا شدن روح از بدن ، که جدا شدن علاقه از خاک است . . .

آنکه علاقه هاش روی زمین تمام می شود و دلبستگی هاش و دل خوشی هاش و خوش گذشتن هاش ؛ گاه رفتن اش است . . .

حالیا !

این منم !

بی بند !

بی بار !

آری ، کولی سر خیابان و آن لات سر چهار راه بی بند و بار نیست ،

بی بند و بار منم !

کسی که با بندی به این عالم وصل نیست ؛ بی بند است . . .

و آنکه باری ندارد که بر زمین بگذارد گاه رفتن ؛ بی بار است . . .

بی بند و باری ؛ آخرین مرحله ی نزدیک به مرگ است . . .

بی بندم !

بی بارم !

و حالا آماده ی رفتن . . .

اگر باز طول اش ندهد . . .

کش اش ندهد . . .

همین !

 

نوشته شده توسط محمد طاهری در ۱۳۹۵/۰۵/۲۹ ساعت 17:56 موضوع عارفانه ها | لینک ثابت

فردای نو ...
ما را در سایت فردای نو دنبال می کنید

برچسب : باری, نویسنده : fardayenoa بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:29